خدا


روزی مردی که به کوهنوردی علاقه زیادی داشت تصمیم گرفت به کوهنوردی برود

هنگام بالا رفتن از کوه طناب پاره شد و ان مرد از خدا خواست تا اورا یاری کند

انگاه طنابی ظاهر شد و مرد از طناب گرفت

خدا به مرد گفت: به من اعتماد داری

مرد در پاسخ گفت: بله

خدا گفت:طناب را رها کن 

اما مرد رها نکرد و پس از مدتی یخ زد. مردمانی که بعدها به انجا رفتند

مردی دیدند که با فاصله یک متری از زمین یخ زده است......


پ.ن:هیچوقت خود را از خدا جدا نکن و اعتمادت را از او مشکن

  • sevil ...

هندوانه

انان که فانوسشان را بر پشت میبرند
سایه هایشان پیش پایشان می افتد
Designed By Erfan Powered by Bayan