روزی دختری کور با پسری زیبا دوست می شود پسر با اینکه می داند دختر کور است و اورا نمی بیند او را دوست دارد. بعد از مدتی دختر می گوید که می خواهم این دنیای زیبا را ببینم و پسر تصمیم می گیرد که چشم هایش را به او بدهد . بعد از عملی طولانی دختر با چشم های زیبایش پیش پسر می اید و با دیدن اینکه پسر کور است او را رها کرده و می رود اما پسر او را رها نکرده بود و از ته دل دوست داشت
من به امار زمین مشکوکم اگر این سطح پر از ادم هاست پس چرا این همه دل ها تنهاست بی خودی می گویند هیچ کس تنها نیست چه کسی تنها نیست همه در جمع ول تنهایند من که در تردیدم تو چطور؟
قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوم مثل سیگار،خطرناک ترین دودم باش شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز